من کوچیک بودم اون هم کوچیک بود.من بزرگ شدم اون هم بزرگ شد بهش گفتم بیا تا اخرش باهم باشیم گفت یعنی مال هم باشیم گفتم اره گفت تا کی گفتم تا نداره گفت یک تا بکش از اول دنیا تا اخر دنیا گفتم نه نه نه نه تا نداره گفت اما... گفتم اما نداره گفت خب نشونه ی عشقمون چی باشه گفتم شکلات هر موقع من تورو دیدم یا تو منو دیدی بهم شکلات می دیم .خلاصه از اون موقع به بعد هر موقع همدیگرو می دیدیم بهم شکلات میدادیم من شکلات وباز می کردم وتند تند می خوردم اما اون شکلات و برمی داشت وبه من می خندید می گفت تو دوست شکموی منی .بعد از یه مدت اومد پیشم گفت باید برم گفتم کجا.گفت زود بر میگردم.نگفت کجا میره اما من میدونستم بره دیگه بر نمیگرده.دقیقا حالافهمیدم چرا اون روزا اون شکلات هارو نمی خورد چون نمی خواست شیرینی شکلات رو که مثله شیرینیه عشق بود بچشه صد ها افسوس...
اون رفت واسه همیشه
نظرات شما عزیزان:
|